آیه 42 سوره نمل

از دانشنامه‌ی اسلامی

فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ

[27–42] (مشاهده آیه در سوره)


<<41 آیه 42 سوره نمل 43>>
سوره :سوره نمل (27)
جزء :19
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

هنگامی که بلقیس آمد از او پرسیدند که عرش تو چنین است؟ وی گفت: گویا همین است و ما از این پیش بدین امور دانا و تسلیم (امر خدا) بودیم.

پس زمانی که [ملکه سبا] آمد، گفتند: آیا تخت تو نیز این گونه است؟ گفت: گویا این همان است!! و ما را پیش از این [به حقّانیّت و قدرت سلیمان] آگاه کردند و [همان زمان] تسلیم شدیم؛

پس وقتى [ملكه‌] آمد، [بدو] گفته شد: «آيا تخت تو همين گونه است؟» گفت: «گويا اين همان است و پيش از اين، ما آگاه شده و از در اطاعت درآمده بوديم.»

چون آمد گفتندش: آيا تخت تو چنين بود؟ گفت: گويى همان است. و ما پيش از اين آگاه شده بوديم و تسليم بوده‌ايم.

هنگامی که آمد، به او گفته شد: «آیا تخت تو این گونه است؟» گفت: گویا خود آن است! و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

So when she came, it was said [to her], ‘Is your throne like this one?’ She said, ‘It seems to be the same, and we were informed before it, and we had submitted.’

So when she came, it was said: Is your throne like this? She said: It is as it were the same, and we were given the knowledge before it, and we were submissive.

So, when she came, it was said (unto her): Is thy throne like this? She said: (It is) as though it were the very one. And (Solomon said): We were given the knowledge before her and we had surrendered (to Allah).

So when she arrived, she was asked, "Is this thy throne?" She said, "It was just like this; and knowledge was bestowed on us in advance of this, and we have submitted to Allah (in Islam)."

معانی کلمات آیه

«أُوتِینَا الْعِلْمَ»: آگاهی یافته بودیم. به قدرت خدا و صدق نبوّت سلیمان پی برده بودیم. «مِن قَبْلِهَا»: پیش از این معجزه، مرجع ضمیر (معجزه) یا (حاله) است که مراد حاضر آوردن تخت بلقیس است.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ «42»

پس هنگامى كه (بلقيس) آمد، به او گفته شد: آيا تخت تو اين گونه است؟

گفت: گويا خود آن است، و پيش از اين، به ما علم (به حقّانيّت سليمان) داده شده و ما فرمان بردار بوده‌ايم.

وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ «43»

آنچه (آن زن) به جاى خدا مى‌پرستيد، او را (از تسليم شدن در برابر حقّ) بازداشته بود، و او از قوم كافران بود، (ولى بعد از كفر، ايمان آورد).

نکته ها

جمله‌ى‌ «وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ» ظاهراً ادامه‌ى كلام بلقيس است (كه در ترجمه آورده‌ايم) و ممكن است سخن سليمان و اطرافيان او باشد كه گفته باشند: به ما، قبل از بلقيس علم داده شده و قبل از او مسلمان بوديم. «1»

«1». تفسير كبيرفخررازى.

جلد 6 - صفحه 427

سؤال: بلقيس كه از حقانيّت سليمان اطلاع پيدا كرده بود، چرا زودتر تسليم نشد؟

پاسخ: جامعه و محيطِ شرك مانع خطشكنى و تسليم او شده بود، چنانكه قرآن فرمود:

«وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ»

پیام ها

1- در برخوردهاى ابتدايى، حرف آخر را اوّل نزنيد. «أَ هكَذا- كَأَنَّهُ هُوَ» (نفرمود: «هذا عرشك» و او هم نگفت: «انّه هو».)

2- مكتبى ارزش دارد كه بر اساس علم باشد. «وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ»

3- محيط، جامعه وعقائد خرافى، مانع از ايمان واقعى است. «وَ صَدَّها ما كانَتْ»

4- سوء سابقه، دليل داشتن آينده‌ى بد نيست. «إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42)

فَلَمَّا جاءَتْ‌: پس آن هنگام كه آمد بلقيس نزد سليمان عليه السّلام، تخت او نزد سليمان بود. قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ‌: گفته شد او را آيا اين چنين است تخت تو، يعنى به جهت زيادتى در امتحان عقل بر سبيل تشبيه به او گفتند كه عرش تو مانند اينست؟

قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ: گفت بلقيس گوئيا اين آن تخت است. به قطع و جزم نگفت اين همان است، به جهت آنكه احتمال داد كه تختى باشد مثل تخت او نه عين آن؛ و ظهور اين قسمت از كمال عقل او بود. بعد از آن گفت: وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ‌: و داده‌اند ما را دانش و كمال قدرت الهى و وحدانيت سبحانى و صحت نبوت‌

جلد 10 - صفحه 51

سليمانى، مِنْ قَبْلِها: پيش از اين حالت يا قبل از اين معجزه به آيات متقدمه از قضيه هدهد و هديه و انقياد حيوانات بى‌شعور. وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ‌: و هستيم ما اسلام آورندگان و تسليم شدگان حكم سليمان. نزد بعضى اين كلام سليمان است و قوم او، كه عطف كرده‌اند بر جواب بلقيس، يعنى داده‌اند ما را علم به خدا و قدرت او و صحت آنچه آمده است از جانب او قبل از آمدن بلقيس و ما منقاد حكم اوئيم و ثابت بر دين، و بنابر اين غرض آنها در اين قول تحدث است به آنچه حق تعالى بر ايشان انعام فرموده از نعم متقدمه به جهت اداى شكرگزارى آن. اظهر آنست كه از تتمه كلام بلقيس است كه متفطّن به آن شده.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37) قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40)

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

ترجمه‌

پس چون آمد سليمان را گفت آيا مدد ميكنيد مرا بمال پس آنچه داد مرا خدا بهتر است از آنچه داد شما را بلكه شما بهديه خود شاد ميشويد

باز گرد بسوى آنها پس هر آينه ميآورم آنها را بلشكرهائى كه طاقت نباشد آنها را بآن لشگر و هر آينه بيرون خواهم كرد آنها را از سبا ذليلان با آنكه آنها خوار باشند

گفت اى جماعت كدام يك از شما مى‌آورد نزد من تخت او را پيش از آنكه بيايند نزد من با آنكه منقادان باشند

گفت پليد سركشى از جن من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برخيزى از جايت و همانا من بر آن تواناى امينم‌

گفت آنكس كه بود نزدش دانشى از كتاب من ميآورم نزد تو آنرا پيش از آنكه برگردد بسوى تو نظرت پس چون ديد آنرا برقرار نزدش گفت اين از فضل پروردگار من است تا بيازمايد مرا كه آيا شكر ميكنم يا ناشكرى مينمايم و كسيكه شكر كند پس جز اين نيست كه شكر ميكند بر نفع خود و كسيكه ناشكرى كند پس همانا پروردگار من بى‌نياز و داراى كرم است‌

گفت ناشناس كنيد براى او تختش را به بينيم آيا مى‌شناسد يا ميباشد از آنانكه نميشناسند

پس چون آمد گفته شد آيا اينچنين است تخت تو گفت گوئيا آن آنست و داده شديم دانش را پيش از آن و بوديم مسلمانان‌

و بازداشته بود او را آنچه بود كه ميپرستيد غير از خدا همانا او بود از گروه كافران‌

گفته شد مر او را داخل شو در قصر پس چون ديد آنرا پنداشتش گودال آبى و بالا زد دو ساقش را گفت همانا آن قصرى است صاف و درخشان شده از آبگينه‌ها گفت پروردگارا بدرستيكه من ستم كردم بر خودم و تسليم شدم با سليمان براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

تفسير

پس از وصول هديه بلقيس و حامل آن به پيشگاه حضرت سليمان‌

جلد 4 صفحه 151

بحامل فرمود آيا شما ميخواهيد با من كمك مالى كنيد با آنكه آنچه خدا بمن عطا فرموده از نبوت و سلطنت و علم و حكمت بهتر است از آنچه بشما داده از جاه و مال و جلال پس من حاجتى بشما و مالتان ندارم و موجب خوشنودى من نميشود شما بهديه خودتان كه مال دنيا است خوشحال ميشويد و اعتنا داريد من شما را بدين حق و توحيد دعوت ميكنم شما براى من هديه ميفرستيد بر گرد با هديه خود بسوى بلقيس و قومش پس قسم بخدا بياورم براى سركوبى آنها لشگرهائيكه قدرت مقابله با آنرا نداشته باشند و بتحقيق بيرون كنم آنها را از اراضى سبا در حالتى كه خوار و ذليل باشند بزوال ملك و عزّت و گرفتارى بفقر و اسارت و بعضى أ تمدّونّي بنون واحده مشدّده قرائت نموده‌اند و قمى ره فرموده پس بر گشت بسوى بلقيس فرستاده او و قضايا را عرضه داشت و او را مطلع از قوّت حضرت سليمان نمود و او دانست كه چاره‌ئى ندارد و بجانب آنحضرت كوچ نمود و گفته‌اند از مجموع قضايا يقين به نبوت حضرت پيدا كرد و عازم بزيارت و انقياد و اطاعت گرديد و اشراف قوم هم قبول نمودند كه متابعت كنند و چون حضرت از اقبال آنها بجانب خود مطلع شد خواست قدرت و عظمت خداداد خود را باو ارائه دهد تا موجب مزيد معرفت و اذعان كامل او بمقام نبوت گردد و بأعيان مجلس فرمود كدام يك از شما تخت بلقيس را نزد من حاضر ميكند پيش از آنكه آنها بيايند نزد من در حاليكه مسلمان باشند و گفته‌اند چون اوصاف تخت بلقيس را شنيده بود و تمايل او را باسلام احراز فرموده بود ميخواست قبلا تخت او را تصرّف نمايد چون بعد از رسميّت اسلام او تصرف در مالش حرام بود و بنظر حقير اينمعنى از اخلاق انبياء دور است و ظاهرا مراد از اسلام انقياد و تسليم است و مقصود همان ارائه قدرت و عظمت بوده كه بدوا ذكر شد در هر حال يكى از بنى جان كه بسيار پليد و متمرّد از امر حضرت بود و اخيرا تسليم شده بود و سريع السير و با جربزه بود عرضه داشت كه من پيش از آنكه از مجلس حكومتت برخيزى تخت بلقيس را برايت حاضر ميكنم و گفته‌اند تا نيمه روز معمولا براى حكومت جلوس ميفرمود و اظهار توانائى در انجام امر و امانت در حفظ و ايصال آن نمود و مقصودش اين بود كه مطمئن باشيد در جواهراتش تعدّى و تفريطى روى نخواهد داد و قمى ره فرموده حضرت سليمان بعد از آنكه عفريت اين اظهار را

جلد 4 صفحه 152

نمود فرمود من ميخواهم زودتر از اين حاضر شود پس آصف بن برخيا عرض كرد من حاضر ميكنم آنرا پيش از آنكه بر گردد بسوى تو چشمت و ظاهرا مقصود آن باشد كه الآن بهر چه نظر افكنده‌ئى تا چشم از آن بر دارى و متوجه چيز ديگر شوى من آنرا برايت حاضر ميكنم پس خدا را خواند باسم اعظم و تخت بلقيس از زير كرسى حضرت سليمان بيرون آمد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم روايت شده كه پرسيدند از او كه بود آنكسيكه نزد او علمى از كتاب بود فرمود وصى برادرم سليمان بن داود بود و در بصائر و كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و نزد آصف از آن يك حرف بود پس تكلم نمود بآن و خسف شد زمين ميان او و ميان تخت بلقيس تا تخت را بدست خود گرفت بعد زمين بحال اول برگشت زودتر از طرفة العين و نزد ما از اسم اعظم هفتاد و دو حرف است و يك حرف آن مخصوص بخدا است كه براى علم غيب خود اختيار فرموده و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلى العظيم و در روايت ديگرى از بصائر است كه تكلم نمود بآن پس خسف شد زمينى كه ميان او و ميان تخت بود و آن دو قطعه زمين تلاقى نمودند و نقل شد تخت از آن قطعه باين قطعه و در روايت ديگرى از كافى است كه تكلم نمود بآن پس پاره شد براى او زمينى كه در ميان او و سبا بود پس گرفت تخت بلقيس را و گذارد نزد سليمان عليه السّلام پس منبسط شد زمين در كمتر از طرفة العين و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيچيده شد زمين از براى او و عياشى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه آنكسيكه داراى علم كتاب بود آصف بن برخيا بود و حضرت سليمان عاجز نبود از معرفت بآنچه معرفت پيدا كرد بآن آصف ولى ميخواست وصى خود را بجن و انس بشناساند تا بدانند كه او حجّت است بعد از سليمان عليه السّلام لذا از علمى كه خداوند نزد او وديعه گذارده بود آموخت بآصف بامر خدا تا اختلاف نشود در امامتش چنانچه همين معامله را داود با سليمان فرمود بامر خدا براى اثبات امامت و نبوت آنحضرت و تأكيد حجّت از خدا بر خلق و بعد از نقل اين روايات حاجت بذكر اقوال ديگر در تفسير الّذى عنده علم من الكتاب و كيفيت نقل و انتقال تخت نيست و گفته‌اند آصف وزير و خواهر زاده حضرت سليمان بود كه عالم بكتب سماوى بود و مراد از كتاب جنس كتب منزله بر انبيا است كه معرّف بالف و لام شده و بعضى آنرا لوح محفوظ دانسته‌اند و حضرت‌

جلد 4 صفحه 153

سليمان بعد از آنكه تخت را در مقابل خود ديد براى اداء شكر نعمت و اخلاص حول و قوت بخدا فرمود اين از تفضّل پروردگار است بر من با آنكه من استحقاق چنين موهبتى را ندارم براى آنكه بيازمايد مرا كه آيا شكر گذارى مينمايم و مى‌فهمم كه من از خود قوّه‌ئى ندارم يا ناشكرى ميكنم بتصور آنكه من بقوه و قدرت خودم كار ميكنم و كرده‌ام و كسيكه شكر كند بر نفع خود كار ميكند چون شكر موجب دوام نعمت و مزيد آنست و ناشكرى موجب نقص و زوال آن و براى خدا ضررى ندارد چون او بى‌نياز از شكر است و انعامش بمقتضاى بزرگى است كه در احسان خود غرضى ندارد و عوضى نميخواهد و گفته‌اند چون ميخواست عقل بلقيس را آزمايش فرمايد دستور داد كه هيئت و شكل تخت او را تغيير دادند تا به بيند آنرا مى‌شناسد يا خير و اين شناختن موجب هدايت او بدين حق ميشود يا خير و بعد از آمدن او و ديدن تختش پرسيدند آيا تخت تو اينچنين تختى است براى آنكه امر بر او مشتبه شود و موجب مزيد آزمايش عقل و هوش او گردد و او در جواب گفت گويا اين همان است كه دلالت بر كمال عقل و هوش او داشت چون ظاهرا شناخت آنرا ولى نخواست جزما بگويد همان است باحتمال آنكه شايد مثل آن باشد و بعدا اظهار داشت كه ما قبل از ديدن اين معجزه علم به نبوت حضرت سليمان پيدا كرديم و اسلام آورديم و مقصودش بعد از مراجعت فرستادگانش بود كه حامل هدايا بودند ولى آفتاب‌پرستى بازداشته بود او را از آنكه رسما داخل در دين حق شود چون در بين كفار نشو و نما پيدا كرده بود و سابقه كفر داشت و تا آنزمان اقرار بزبان بر نبوت پيغمبر وقت ننموده بود و بعضى انّها بفتح همزه قرائت نموده‌اند و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه حضرت سليمان بازداشت او را از آنكه عبادت غير خدا را بنمايد ولى معناى اول اظهر است و روايت شده كه حضرت سليمان پيش از ورود بلقيس امر فرموده بود براى او قصرى ساخته بودند كه صحن آن از بلور سفيد بود و از زير آن آب جريان داشت و قمى ره فرموده كه در آن آب حيوانات دريائى سير مينمودند و تخت حضرت در صدر عمارت گذارده شده بود و خود بر آن جلوس نموده و بلقيس را احضار فرمود و او چون چشمش بزمين قصر افتاد گمان كرد آب ايستاده است پس لباس خود را از دو ساق پا بالا كشيد و ديده شد موى زيادى كه در پاى او بود و حضرت‌

جلد 4 صفحه 154

فرمود نترس آنچه مى‌بينى آب نيست آن عرصه قصرى است كه از بلور صاف و درخشان ساخته شده و بلقيس اظهار ندامت و اقرار بظلم بر نفس خود نمود از عبادت آفتاب يا از گمان بدى كه بحضرت برده بود كه آن اين بود كه ميخواهد او را غرق كند و اقرار باسلام و توحيد پروردگار جهانيان نمود ببركت معيّت و مصاحبت و حضور در بارگاه سليمانى و حضرت بشياطين امر فرمود كه دوائى بسازند براى بردن مو از بدن و آنها اطاعت نموده نوره را تهيه و تقديم داشتند و بلقيس استعمال نمود و حضرت او را براى خود تزويج فرمود.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَلَمّا جاءَت‌ قِيل‌َ أَ هكَذا عَرشُك‌ِ قالَت‌ كَأَنَّه‌ُ هُوَ وَ أُوتِينَا العِلم‌َ مِن‌ قَبلِها وَ كُنّا مُسلِمِين‌َ (42)

چون‌ ‌که‌ آمد بلقيس‌ نزد سليمان‌ گفته‌ شد باو آيا عرش‌ تو ‌هم‌ مثل‌ ‌اينکه‌ عرش‌ ‌است‌ ‌گفت‌ گويا ‌اينکه‌ همان‌ عرش‌ ‌من‌ ‌است‌ و داده‌ شديم‌ ‌ما علم‌ ‌را‌ ‌از‌ پيش‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ ملاقات‌ و بوديم‌ تسليم‌ شدگان‌.

‌در‌ ‌هر‌ جمله‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ ‌آيه‌ شريفه‌ مفسرين‌ نظرياتي‌ دارند ‌که‌ اشاره‌ ميشود:

(فَلَمّا جاءَت‌) آمد بلقيس‌ البته‌ مسلمين‌ قشون‌ سليمان‌ ‌او‌ ‌را‌ آوردند و مسلما تنها نبوده‌ ‌با‌ جماعتي‌ ‌از‌ اجزاء ‌او‌ آوردند لكن‌ نه‌ بنحو ذلت‌ و خفت‌ بلكه‌ محترما ‌او‌ ‌را‌ آوردند و ‌در‌ خبر ‌است‌ ‌از‌ پيغمبر (ص‌) ‌که‌ فرمود گرامي‌ بداريد بزرگ‌ ‌هر‌ قومي‌ ‌را‌ و ‌لو‌ كفار و مشركين‌ باشند ولي‌ ‌اينکه‌ دستور ‌را‌ يزيد مراعات‌ نكرد و دستور داد دختران‌ پيغمبر ‌را‌ سر كوچه‌ها و بازارها نگاه‌ دارند ‌براي‌ تماشاي‌ ‌هر‌ بيسروپايي‌ ‌که‌ حضرت‌ عليا ‌عليه‌ زينب‌ فرمود «امن‌ العدل‌ ‌ يا ‌ ‌إبن‌ الطلقاء تخديرك‌ حرائرك‌ و امائك‌ و سوقك‌ بنات‌ ‌رسول‌ اللّه‌‌-‌ ‌تا‌ آخر فرمايشاتش‌» و تعبير ‌به‌ ‌اينکه‌ ‌إبن‌ الطلقاء اشاره‌ ‌به‌ ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ فتح‌ مكه‌ پيغمبر بسران‌ قريش‌ ‌که‌ رئيس‌ ‌آنها‌ ابا سفيان‌ ‌بود‌ فرمود

«‌لا‌ تثريب‌

جلد 14 - صفحه 146

عليكم‌ اليوم‌ انتم‌ الطلقاء».

(قِيل‌َ أَ هكَذا عَرشُك‌ِ) قائل‌ مسلما حضرت‌ سليمان‌ نبوده‌ و الا بلفظ مجهول‌ اداء نمي‌شد يكي‌ ‌از‌ اجزاء مملكتي‌ بوده‌ ‌از‌ بزرگان‌ و نگفت‌ أ ‌هذا‌ عرشك‌ زيرا حضرت‌ سليمان‌ دستور داد ‌که‌ «نَكِّرُوا لَها عَرشَها» آيا عرش‌ ‌شما‌ ‌هم‌ مثل‌ ‌اينکه‌ عرش‌ ‌است‌ بلقيس‌ ديد تمام‌ خصوصيات‌ ‌او‌ ‌از‌ حيث‌ طول‌ و عرض‌ و طلا و نقره‌ و جواهرات‌ مطابق‌ ‌او‌ ‌است‌ ‌اگر‌ بگويد شبيه‌ آنست‌ ‌اينکه‌ امر عادة» محال‌ ‌است‌ مملكت‌ سليمان‌ ‌با‌ مملكت‌ بلقيس‌ مخالف‌، رفت‌ و آمد نداشتند دو معمار ‌اگر‌ بخواهند يك‌ عمارتي‌ شبيه‌ عمارت‌ ديگر ساختمان‌ كنند چه‌ اندازه‌ نقشه‌ برداري‌ ميكنند و بالاخره‌ تام‌‌-‌ الشباهة نميشود و ‌اينکه‌ تام‌ الشباهة ‌است‌ و ‌اگر‌ بگويد همان‌ ‌است‌ اينهم‌ عادة محال‌ ‌است‌ مگر باعجاز لذا ‌گفت‌ گويا همان‌ عرش‌ ‌من‌ ‌باشد‌ ولي‌ مفسرين‌ گفتند چون‌ بعض‌ خصوصياتش‌ تغيير كرده‌ ‌بود‌ ‌از‌ تبديل‌ رنگ‌ ‌ يا ‌ زياده‌ و نقيصه‌ جواهراتش‌ ‌گفت‌ كانه‌ ‌هو‌ لكن‌ ‌اينکه‌ حرف‌ غلط ‌است‌.

زيرا اولا هيچگونه‌ تغييري‌ داده‌ نشده‌ ‌بود‌ و ‌بر‌ فرض‌ ‌اگر‌ ‌شده‌ ‌بود‌ ميگفت‌ شبيه‌ ‌او‌ ‌است‌ نه‌ گويا ‌خود‌ ‌او‌ ‌باشد‌.

(وَ أُوتِينَا العِلم‌َ مِن‌ قَبلِها وَ كُنّا مُسلِمِين‌َ) بعضي‌ گفتند ‌اينکه‌ كلام‌ سليمان‌ ‌است‌ و مراد علم‌ نبوت‌ و تسليم‌ اوامر الهي‌ ‌است‌ بعضي‌ گفتند كلام‌ حاضرين‌ بوده‌ ‌که‌ ‌ما قبلا معتقد بنبوت‌ سليمان‌ و تسليم‌ اوامر ‌او‌ بوديم‌ و ‌اينکه‌ ‌هر‌ دو باطل‌ ‌است‌ بلكه‌ كلام‌ ‌خود‌ بلقيس‌ ‌است‌ بقرينه‌ عطف‌ بواو ‌که‌ ‌گفت‌: «كَأَنَّه‌ُ هُوَ وَ أُوتِينَا العِلم‌َ» و ظاهرا مرادش‌ ‌اينکه‌ ‌بود‌ ‌که‌ ‌ما قبلا معرفت‌ بمقام‌ سليمان‌ و سلطنت‌ ‌او‌ پيدا كرديم‌ همان‌ موقعي‌ ‌که‌ نامه‌ ‌او‌ ‌را‌ هدهد آورد بملإ ‌خود‌ گفتم‌ نبايد مخالفت‌ و ستيزگي‌ كرد و ‌در‌ دوستي‌ ‌را‌ باز كرديم‌ ‌که‌ تحف‌ و هدايا تقديم‌ نموديم‌ باميد اينكه‌ ‌با‌ ‌هم‌ رفت‌ و آمد داشته‌ باشيم‌ و بمسالمت‌ ‌با‌ يكديگر معاشرت‌ كنيم‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 42)- به هر حال «هنگامی که ملکه سبا وارد شد، (به او) گفته شد: آیا تخت تو این گونه است»؟ (فَلَمَّا جاءَتْ قِیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ).

ج3، ص423

«ملکه سبا» زیرکانه‌ترین و حساب شده‌ترین جوابها را داد و «گفت: گویا خود آن تخت است»! (قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ).

و بلا فاصله افزود: «و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم»! (وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ).

یعنی، اگر منظور سلیمان از این مقدمه چینی‌ها این است که ما به اعجاز او پی ببریم ما پیش از این با نشانه‌های دیگر از حقانیت او آگاه شده بودیم و حتی قبل از دیدن این خارق عادت عجیب ایمان آورده بودیم.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع